۱۳۹۴ تیر ۱, دوشنبه

زهرا ستاره شد/ زهراي جاودان زنده من

مقاله زير رو وقتي مي خواندم به خودم گفتم راستي اين چه رمز و رازي است كه بعضي ها از تمامي خواسته ها و تمايلات طبيعي خودشان مي گذرند و تمامي سختي ها و شكنجه ها را تحمل مي كنند تا بقيه به آزادي و رفاه و برابري و آسايش برسند. البته خود مجاهدين هميشه مي گويند سرلوحه مكتب ما صداقت و فداست، اين جمله خيلي درست هست و من در عملكرد نيم قرن گذشته اشان آن را خواندم و ديدم.
من هم مثل حسين در اين ماه رمضان با خواندن اين مطلب حال و هواي ديگري بهم دست داد و عظمت اين آرمان بزرگ صدق و فدا و آزادي را حس كردم و شعر زير به خاطرم آمد كه:

نه هراسي نيست ....
من هزاران بار
تير باران شده ام
و هزاران بار دل زيباي مرا از دار آويخته اند
و هزاران بار
با شهيدان تمام تاريخ
خون جوشان مرا
به زمين ريخته اند.
نه هراسي نيست!
پيش ما ساده ترين مسئله مرگ است
مرگ ما سهل تر از کندن يک برگ است
من به اين باغ مي انديشم
که يکي پشت درش با تبري تيز
کمين کرده است.

” سال 59 بود براي كاري به ديدن پدر و مادر و برادران وخواهرانم رفتم, مادر از دست او مرتب حرص و جوش ميخورد, به من گفت حسين,  ببين از خدا بي خبرها در مدرسه چه به سرش آورده اند, آخر من نميدانم از دست اين دختر چكار كنم, يك بلايي سرش مياورند, حسين تو يك چيزي به او بگو.
من نزديك خواهرم شدم گفتم موضوع چيست؟ گفت هيچي داداش مامان مسايل را گنده ميكنه. مادرم جوش آورد من مسايل را گنده ميكنم! برونگاه كن به سرش ببين چه شده آنوقت متوجه ميشوي كه من بيخودي حرص و جوش نميخورم. نزديك زهرا شدم روسريش را برداشتم, گفت داداش چيزي نيست ولش كن, به اوگفتم اشكالي ندارد بگذار ببينم و الا مامان بيشتر دلخور ميشه, ديدم يك قطعه قلفتي از موهايش كنده شده و جراحتي هم در سرداشت. آنرا با روسري پوشانده بود تا كسي متوجه نشود. ولي ميدانستم كه فقط اين نيست چون اخبارش را خودم داشتم ولي به رويم نياوردم, برگشتم تا چيزي به مادرم بگويم بلكه آرام شود, اوسريعترگفت ديدي, گفتم حق با توست مامان, اگر تو هم جاي او بودي همين راه را انتخاب ميكردي, مادرم نگاهي به من كرد ميخواست چيزي بگويد ولي ازحرف اصلي اش صرفنظركرد وگفت لااله اله الله خدايا با اين بچه هاي اين دوره زمانه بتو پناه ميبرم, تو هم داري حرف او را ميزني...., و خواهرم درحالي كه سرش را پايين مياورد زيرچشمي بمن نگاه كرد از روي مسرت به آهستگي لبخندي زد ومتوجه شد كه ديگر مادر با اوكاري نخواهد داشت و نخير بهتر بگويم ازآن پس ديگر حامي او خواهد بود,  اوشيفته آرمانش بود, مادر مي ترسيدكه آخوندها بلايي سرش بياورند, همين مادري كه چند ماه بعد در فاز سياسي فهميد من دستگير شده ام, همراه خانواده ها مقابل درب مقرسپاه براي اعتراض تجمع كرده بودند و مي خواستند فرزندانشان را آزاد كنند. اين مادر در فاز نظامي چه رنج و مشقت هايي كه متحمل نشد,  چرا كه بسياري از فرزندان مجاهدش و حتي پدر فرزندانش نيز چندگاهي به اسارت رژيم درآمده بودند. چون پدر به دفاع از فرزندانش برخاسته بود. رژيم هار او را نيز دستگيركرده بود.
درآخرين دستگيريم درفاز نظامي درسلول متوجه شدم كه رژيم بسيج دستگيري زهراست, يكي درسلول در اوايل دستگيريم بمن رساند كه پاسداران جنايتكار همه جاي اصفهان را براي دستگيري او زير و رو كرده بودند و او درشبي كه رژيم پايگاهشان را زير آتش گرفته بود بطور معجزه آسايي توانسته بود از آن خارج شده و پس از آن به تهران بروند. عناصر پاسدار رژيم از اينكه نتوانسته بودند او را به چنگ آورند مثل حيوانات وحشي زوزه ميكشيدند و ميگفتند اگر او را به چنگ آوريم ...با اين خبر دلم آرام گرفت كه زهرا براي جنگي ديگر با رژيم مهيا ميشود و فرصتي ديگر يافته تا با جانفشاني هاي بعدي درس هايي از ايدئولوژي مجاهدين به رژيم منحوس و خون ريز بدهد. آري زهرا خواهر عزيزم توستاره شدي و گوي سبقت از من ربودي, با وجود اينكه 5 سال از من كوچكتر بودي توانستي از من پيشي بگيري. تو در ايدئولوژي رهبريت به اوجي از فدا و صداقت رسيدي كه آرزوي هرمجاهد خلقي است و مسيري را گشودي كه از آن فدا ريشه برگرفته است.
ازفروغ جادوان من به قرارگاه برگشتم ولي تو به آرزو وآرمانت ملحق شدي و بسوي رفيق اعلاء پرگشودي و اينك من ترا درسيماي تك تك خواهران شوراي مركزي مي بينيم تا روزي كه بتوملحق و از نصبي همچو تو بهره مند شوم.
خداوند به مؤمنين راهش وعده ديدار درآخرت داده وگفته كه تو زنده اي و روزيت ميدهد و تو زنده تريني و من به تو افتخار ميكنم. تو بهتر شاهد ارتقاء و اعتلاي  آرمان خواهران و برادرنت هستي و از ثمره جانفشاني ها و شهادت هايي همچون تو بود كه مجاهدين به چنين اعتلايي از آرمان زير چتر ايدئولوژي رهبريشان رسيدند.
نميدانم به چه دليل در نيمه شعبان دلم هواي سخن با توگرفت.
يا از اين بودكه ترا بديدن ميخواست     يا از آن بود كه ز آرمانت ميخاست
برادرهميشگي توحسين همانطور كه خودت صدايش ميكني”

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر