۱۳۹۴ خرداد ۶, چهارشنبه

آزادي را در ويلپنت پاريس فرياد مي زنم!

هر کس هر چیزی می‌بیند یاد چیزی می‌افتد. اما مهم این است که وقتی هر چیز می‌بیند یاد چی می‌افتد!
مثلاً یک برزگر وقتی گلی می‌بیند شاید یاد گلاب بیفتد. یا یاد مزرعه‌اش! یا یاد یک خاطره از وقتی که گلی را از شاخه کند، و پدرش دعوایش کرد.
یک استاد علوم طبیعی وقتی گلی می‌بیند شاید یاد سلول‌های رنگی گل‌ها بیافتد.
یک نویسنده وقتی گلی می‌بیند، یاد چه چیز می‌افتد؟
حالا چه کسانی هستند که هر چه می‌بینند یاد آزادی می‌افتند؟ این‌جا شاعری داریم که پنجره را باز کرده و آسمان را دیده. ببینید یاد چی افتاده. اسمش فریدون مشیری است:



هر کس هر چیزی می‌بیند یاد چیزی می‌افتد. اما مهم این است که وقتی هر چیز می‌بیند یاد چی می‌افتد!
مثلاً یک برزگر وقتی گلی می‌بیند شاید یاد گلاب بیفتد. یا یاد مزرعه‌اش! یا یاد یک خاطره از وقتی که گلی را از شاخه کند، و پدرش دعوایش کرد.
یک استاد علوم طبیعی وقتی گلی می‌بیند شاید یاد سلول‌های رنگی گل‌ها بیافتد.
یک نویسنده وقتی گلی می‌بیند، یاد چه چیز می‌افتد؟
حالا چه کسانی هستند که هر چه می‌بینند یاد آزادی می‌افتند؟ این‌جا شاعری داریم که پنجره را باز کرده و آسمان را دیده. ببینید یاد چی افتاده. اسمش فریدون مشیری است:
 یک آسمان پرنده ـ «فریدون مشیری»
یک آسمان پرنده، رها، روی شاخه‌ها،
در باغ بامداد،
یک آسمان پرنده، ‎
‎ سرگرم شستشو،
در چشمه سار باد
یک آسمان پرنده،
در بستر چمن،
آزاد، مست، شاد؛
از پشت میله‌ها،
بغضی به هایهای شکستم:
قفس مباد!
راستش رو بخواهيد من هم اين روزها با شنيدن كلمه آزادي، درد اسارت مردمم در ايران به جانم مي شينه و چقدر آرزو دارم كه هر چه زودتر دردها و اسارت ها تموم بشه و صحنه هاي فقر و جمع كردن غذاي روزانه از سطل آشغال رو ديگه هيچكس نبينه.
به خاطر همين عزمم جزم هست كه صداي اين بي صداها باشم در گردهمايي روز 23 خرداد 94 در ويلپنت پاريس كه با حضور خانم مريم رجوي برگزار ميشه و اگه هر چه بيشتر باشيم بهتر مي تونيم حرفمون رو به دنيا برسونيم.
دلم براي آزادي واقعي توي ايران خيلي تنگ شده!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر